لینک درآمد با استفاده از کلیک
با کلیک کردن و افزایش بازدید سایت ها میتونید درآمد داشته باشید
من خودم عضوم
اگر میخواهید زیر مجموعه من بشید جای معرف نام mahsa_35 رو بزنید
موفق باشید
با کلیک کردن و افزایش بازدید سایت ها میتونید درآمد داشته باشید
من خودم عضوم
اگر میخواهید زیر مجموعه من بشید جای معرف نام mahsa_35 رو بزنید
موفق باشید
عادت های غلطی که باب شده :
ضایع کردن حق دیگران به اسم اینکه میتونیم حقمونو بگیریم
کنف کردن دیگران برای اینکه نشان بدیم ما چقدر از اون طرف بهتریم
زیرآب زنی برای اینکه پست اداری خودمون بالاتر بره
غیبت کردن : دقت کردین به کسی که داره غیبت میکنه بگی نکن میگه (من که دروغ نمیگم) خب همین که راستشو میگی غیبته دروغ بگی که میشه تهمت
و......
اما بدترین عادت ما دزدیه
بله دزدی.....
دزدها حتما کسانی نیستن که نقاب زده باشند یا از دیوار مردم به صورت آشکار بالا رفته باشند یا شاه کلید و اسلحه و چاقو و....داشته باشند
اکثر ما در هر جایی که بتونیم دزدی میکنیم ولی هیچوقت اسم این کارمون رو دزدی نمیذاریم
اگر باور نمیکنید به داستانهای زیر توجه کنید:(این داستان ها مربوط به من نیست)
>>>ازدواج كرديم و رفتيم سر خانه و زندگي مشترك. در آپارتمانمان دو نفر بودند كه با ماشين كار ميكردند و به اصطلاح مسافركش بودند. يك روز ديدم يكي از اينها دارد با يك صندوق صدقات خالي، سر و كله ميزند. رو به من گفت: «آقامحمد! شما كه مدير آپارتماني از پول صندوق يه قفل بخر براي اين صندوق، همين جا هم نصبش كنيم» پرسيدم: «ببخشيد اين صندوق رو از كجا آورديد؟» گفت: «اين رو سر خط پيداش كردم، قفلش رو شكسته بودن، پولاشم برده بودن، من گفتم صندوق خاليش كه به درد كسي نميخوره» من گفتم: «آقاي ...! اين صندوق صدقات مال ما نيست. اگر نياز باشد ما يك صندوق صدقات ميخريم» با يك حالت خاص گفت: «برو بابا تو هم دلت خوشه! ميليارد ميليارد دارن ميبرن، اونوقت تو به اين گير دادي!» گفتم: «در هر صورت من براي اين صندوق هيچ هزينهاي نميكنم، نميخوام مال شبههناك بياد توي اين آپارتمان» با لب و لوچهي آويزان و با بيميلي گفت: «باشه هر چي شما بگي!». در اين داستان به سلسله مراتب سرقت دقت كنيد. يعني يكي پول صندوق را ميبرد و ديگري صندوق قفل شكسته را. مثل شيري كه گورخري را شكار ميكند و دل و جگر و رانش را ميخورد، كفتارهايي پيدا ميشوند كه گوشتهاي پشت و قسمت شكم را بخورند، پس از آنها لاشخورهايي ميآيند كه گوشت بين دندهها و استخوانها را ميخورند، نهايتاً هم مورچهها هر آن چه مانده باشد را صاف و تميز ميكنند.
>>>جمعبندي>>>همانگونه كه در داستانهاي بالا بيان شد، اين صفت ناپسند منحصر به يك طبقه يا گروه يا محيط خاص نيست و رفتاري است بيمارگونه و فراگير كه متأسفم بگويم مردمان برخي از كشورهاي ديگر، بر اساس شواهدي كه ديدهاند ايرانيان را با اين ويژگي ميشناسند
(با سپاس از استاد تقی زاده)
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله ی عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!
خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم:
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم.
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان،
لبخندی به ازای هر اشک،
دوستی فداکار به ازای هر مشکل،
نغمه ای شیرین به ازای هر آه،
و اجابتی نزدیک برای هر دعا.
جمله نهایی: عيب کار اينجاست که من ''آنچه هستم'' را با ''آنچه بايد باشم'' اشتباه مي کنم ، خيال ميکنم آنچه بايد باشم هستم، در حاليکه آنچه هستم نبايد باشم .
پس مواظب باش که به کمتر از بي نهايت ، دلبند نشوی
شب آرزوهاست بیا دعا کنیم برای آن کودکی که در آن سوی پهناور زمین امشب را گرسنه خواهد خوابید. و برای آن بیماری که فردایش را کسی امیدوار نیست. بیا از خدا بخواهیم رنج های آدمی را بکاهد و آرامش او را بیافزایدl
تا که این ظلمت بخوابد!
ما همه منتظریم
تا که خورشید بتابد!
و صدای انا مهدی به گوش ها برسد
همه جمع شویم
دور آن خانه ی مهر
و همه راه تو را برداریم
و به دنبال تو تک منجی عالم برویم
همه حلقه زنیم
دور آن کعبه ی عشق
که همان قلب تو است
و سراییم همه شعر تو را
تا بگویی از عشق
(مهسا موسوی)
وَإِذَا مَسَّ الإِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَآئِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَّسَّهُ كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ .
هرگاه آدمی به رنج و نیازی افتد همان لحظه به هر حالت که باشد به پهلو یا نشسته یا ایستاده ما را به دعا بخواند، آنگاه که رنج و زیانش برطرف شود باز به حال غفلت و غرور چنان باز می گردد که گوئی هیچ ما را برای دفع ضرر و رنج خود نخوانده، همین غفلت است که اعمال زشت را در نظرشان زیبا نموده است.
﴿سوره یونس ۱۲- منبع- پارس قرآن دات کام﴾
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام كه هر وقت در كوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند " چه كسی مرده است؟ " چه غفلت بزرگی كه می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل كرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یك نسخه عملی به یك افسانه موزه نشین مبدل كرده ام . یكی ذوق میكند كه ترا بر روی برنج نوشته، یكی ذوق میكند كه ترا فرش كرده، یكی ذوق میكند كه ترابا طلا نوشته، یكی به خود میبالد كه ترا در كوچك ترین قطع ممكن منتشر كرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی كنیم ؟
قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان كه ترا می خوانند و ترا می شنوند ،آنچنان به پایت می نشینند كه خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یك نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند" احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ...
قرآن ! من شرمنده توام اگر به یك فستیوال مبدل شده ای حفظ كردن تو با شماره صفحه ،خواندن تو آز آخر به اول، یك معرفت است یا یك ركورد گیری؟ ای كاش آنان كه ترا حفظ كرده اند، حفظ كنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نكنند .
خوشا به حال هر كسی كه دلش رحلی است برای تو . آنانكه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می كنند ،گویی كه قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن كرده ایم تنها بخشی از اسلام است كه به صلیب جهالت كشیدیم.
(زنده یاد دکتر علی شریعتی)
خداوند گفت : دیگر پیامبری مبعوث نخواهم فرستاد ، ان گونه که شما انتظار دارید اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند.
وآنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد.
پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند.
وخدا گفت اگر بدانید حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد.
خدا رسولی از آسمان فرستاد . باران نام او بود همین که باران ، باریدن گرفت
آنان که اشک را می شناختند رسالت او را دریافتند پس بی درنگ توبه کردند و
روح شان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند .
خدا گفت : اگر بدانید با رسول باران هم می توان به پاکی رسید.
خداوند پیغامبر باد را فرستاد تا روزی بیم دهد و روزی بشارت . پس باد روزی
توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند روزی در خوف و روزی در
رجا زیستند .
خداوند گفت : آن که خبر باد را می فهمد قلبش در بیم و امید می لرزد . قلب مومن این چنین است .
خدا گلی را از خاک برانگیخت تا معاد را معنا کند .
و گل چنان از رستخیز گفت که هر از آن پس هر مومنی گلی که دید رستاخیز را به یاد آورد .
خدا گفت : اگر بفهمید تنها با گلی قیامت خواهد شد .
خداوند یکی از هزاران نامش را به دریا گفت . دریا بی درنگ قیام کرد و چنان
به سجده افتاد که هیچ از هزارموج او باقی نماند . مردم تماشا می کردند عده
ای پیام را دانستند پس قیام کردند و چنان به سجده افتادند که هیچ از آنها
باقی نماند .
خدا گفت : ان که به پیغمبر آبها اقتدا کند به بهشت خواهد رفت .
و یاد دارم که فرشته ای به من گفت : جهان آکنده از فرستاده و پیغمبر مرسل
است ، اما همیشه کافری هست تا بارش باران را انکار کند و با گل بجنگد ، تا
پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر . اما هم امروز
ایمان بیاور که پیغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد برای ایمان آوردن تو
کافی است .
عرفان نظرآهاری
www.nooronar.comنامت چه بود؟
آدم
فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟
بهشت پاك
اینك محل سكونت؟
زمین خاك
آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است
قدت؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك
اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك
روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق
رنگت؟
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان
وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم به هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك
جنست ؟
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا
شغلت ؟
در كار كشت امیدم
شاكی تو ؟
خدا
نام وكیل ؟
آن هم خدا
جرمت؟
یك سیب از درخت وسوسه
تنها همین ؟
همین
!!!!
حكمت؟
تبعید در زمین
همدست در گناه؟
حوای آشنا
ترسیده ای؟
كمی
ز چه؟
كه شوم اسیر خاك
آیا كسی به ملاقاتت آمده؟
بلی
كه؟
گاهی فقط خدا
داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی...
ولی چه ؟
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟
دلتنگ گشته ای ؟
زیاد
برای كه؟
تنها خدا
چه ؟
دو قطره اشك
داری تو ضامنی؟
بلی
چه كسی ؟
تنها كسم خدا
در آ خرین دفاع؟
می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا
انسان با تعجب رو به پرنده گفت: اما من درخت نیستم. تو نمیتوانی روی شانه من آشیانه بسازی
پرنده گفت: من فرق آدم ها و درخت را خوب میدانم اما گاهی پرنده ها و آدم ها را اشتباه میگیرم.
انسان خندید به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود.
پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟
انسان منظور پرنده رو نفهمید اما باز هم خندید.
پرند گفت: نمیدانی توی آسمان چقدر جای تو خالیست.
انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی ک نمیدانست چیست. شاید یه آبیه دور. یک اوج دوست داشتنی.
پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را هم میشناسم که پر زدن را از یاد برده اند.درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است،اما اگر تمرین نکند فراموش می شود.
پرنده این را گفت و پر زد.
انسان ردّ پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش،آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.
آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت:یادت می آید ، تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود ، اما تو آسمان را ندیدی.راستی عزیزم، بال هایت را کجا جا گذاشتی؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد.
آن وقت رو به خدا کرد و گریست.
(عرفان نظر آهاری)
دست هايت را پيش من بگذار
دست هايت را که هنگام غروب بر آنها بوسه دادم
سر سجاده!
و بگذار همين يک شب با نوازش دست هايت به خواب روم
دستهاي نوراني و سبزت را همين يک شب
پيش من بگذار
و نگذار فرشته هايت آن را از پيش من به عرش ببرند
دستهايي که فرشته ها هنگام اذان هديه مي آورند
پيش من بگذار تا درآنها گريه کنم
شايد دست هايت چشم هايم را شفا دهند
و همين يک شب دست هاي تو تاريکي اتاق را روشن کند
از دوست گلم (زهره بیات)
یادت نره در مورد شعر نظر بدی!
دل به خشکی زده ام!
شاید سبز نشد!
هیچ گلی در قلبم!
روی دریایی از بغض و جنون ابرها میگریند
تا دلم پاک شود
در دلم آتشی ست
از درون می سوزم
من به دنبال خدا می گردم
تا که دریا یابم
آن خدایی که همین نزدیکیست
دل به دریا بزنم
شاید
او مرا دریابد
(مهسا موسوی)